من صبور بودهام تو صبور بودهای . هزار سال به دنبال دفتری برای نوشتنش میگشتم.
چه خوب و كامل و پر زندگی كردهای.
خيال كن شرابی سنگین را يك نفس تا آخرین جرعهاش نوشیده باشی.
بی تردید و ترس…رها.
داستان به آخرین نقطه از آخرین سطر این فصل رسیده است.
من تمام ترسهای آن روزهایم را زیستم.
چشمهایم را بستم و سینهام را به طوفان زندگی و خنکایش باز کردم.
میبینی؟
سختیاش گذشت و شیرینیاش ماند.
آخرتی که در سالهای حیاتم اتفاق افتاده بود.
کشان کشان به قیامتم زاده شدم.
چه شیرین تر از آن بود که میگفتند.
حالا گمان میکنم رواست که این تن را کامل، راضی و پر به خاک بسپارم.