‏ما را به میان ذره ها جوی ‏ما خردترین ذره هاییم

گاهی فکر میکنم دلم مثل کوهی از کربن اکتیو ذره ذره است و با هر نسیمی که میوزد،  قلبمدر تمام جهان پخش میشود.

هر ذره‌اش الماس کوچکی به گوشه لبخند خلق‌الله‌ی.

گاهی هم به تو فکر می‌کنم.

که چه لذتی از خدا بودنت میبری.

که ذره‌ای از روحت را در جان هر که نهاده‌ای.

اصلا کربن اکتیو دل من هم شاید مجسم روح توست که انقدر زیاد و وسیع و پراکنده و در بر گیرنده است.

حالا که کمتر قوی و جباری و بیشتر رحیم و کریم، این‌ها را فهمیده‌ام.

من دلم را نگه داشته بودم.

فکر میکردم خرج کردنش تمامش میکند. دادنش می‌کاهد و زخمم می‌زند.

این روزها اما_که دست دلم را باز تر گذاشته‌ام که پر تر دوست بدارد و رها‌تر دل بدهد_فهمیده‌ام که دل، تنها مجسم‌یست که هرچه میدهیش بیشتر میشود غلیظ‌تر میشود، سرخ‌تر می‌شود، زنده‌تر.

روزهایی هست که از شدت امید و شوق به دیدن و یقین کردن به بودنت نیمی از دلم مرگ می‌خواهد.

و نیمه دیگرش، زیستن را، و تا قطره آخر نوشیدن حیات را، تجربه کردن را عشق ورزیدن را و دانستن را.

من مدام دو دل‌ام.

گاهی فکر میکنم.

این دو دلی، یک‌دلیست.

یکه‌شناسی است.

که هم الذ لذات مرگ است و هم “و هو فی عیشه راضیه”.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *