خوش خوش کشانم میبری، آخر نگويی تا کجا؟
اول روزهای نا آرامی را گذرانده بودم غم_غم شور دنيا را ميگويم_ می آمد و می نشست روی سینه ام و پنجه به پنجه، کشتی میگرفتیم. جنگی مغلوب. من آن روزها خدا را بیشتر نیاز داشتم و او دورتر بود. دنبال نشانه ای از او بودم، افتادن برگی، خواندن چلچله …