از رحمی به رحم بعدی زاییده میشوم. زاییده شدن درد دارد. مثل پوست انداختن مار. مثل شکستن تنگنای تخم مرغ. دار بلا بود و آدمیانش اهل فنا حال‌آنکه من قرار میخواستم. از کودکی‌ام قرار میخواستم، از شهری به شهر دیگر رفتن خسته‌ام کرده بود ابهام خسته‌ام کرده بود به انگلستان …