خیالم آن بود که روزی ایمان مثل چشمه‌ای خنک در بیابان تشنه دلم خواهد جوشید. خیال می‌کردم یک روز چشم‌هایم را باز می‌کنم و ناخوداگاه خدا در دلم روشن می‌شود. نشد. من هیچ‌گاه به بودن‌ت اطمینانی نکردم. مثل سرآبی آن دورتر‌ها ایستاده بودی و هر قدم‌ی که به سویت بر‌میداشتم، …